نام شعر:
کاش روزي دگر نبيند باز، خواهري داغ ِ يک برادر هم
دخترت بغض ِ چند روزه که نيست، بگذري، بگذري و آخر هم ....
راست گفتي که برنمي گردي؟ من شدم يک سه ساله مادر هم ...
يا علي گفتم و غزل را با، ناز ِ دردانه ات شروع کردم
گريه هايش که لرزه برپا کرد، سخت لرزيده باز خيبر هم ...وقت ِ رفتن سپردي ام به خدا، کاش اين قصه ها دروغي بود
پابرهنه نخواه تا بدوم، در طواف ِ حرم که بي سَر هم ...
حالم از کل ِ قصه بد مي شد، ياد ِ تکراري ِ زمين، سيلي
دختري اسم ِ اعظم ِ صبرم، دختري در سکوت ِ باور هم....
آسمان اخم مي کند اينبار، چشم بدها بدور...افتادم
بهتر از هر کسي بلد بودند، تيغ بر استخوان ِ حنجر هم ...
مي روم بي تو رو به ويراني، چادرم را عجيب محتاجم
گريه هايم که آب مي کرد از، شرم ِ سنگين، تمام خنجر هم ...
لحظه ي اول ِ زمين خوردن، قصه ي اول ِ زني در خاک
اين طرف محو دختري گشتم، درد ِ پهلو، دوباره محشر هم ...
مادرت تربت ِ ترا افشاند، روي کامت همان دم ِ آغاز
تا ازين خاک ِ آسماني... باز، واگشايي به سوي او پَر هم**
کربلا در بلا توقف کرد، قصه ام در ميانه ي دردت
کاش روزي دگر نبيند باز، خواهري داغ ِ يک برادر هم